بنى مغيره : تيره اصلى بنىمخزوم و از قبايل بزرگ قريش
بنىمغيره به تبار مغيرةبن عبداللهبن عمربن مخزوم گفته مىشد.[1] شمار فراوان و بزرگى بنىمغيره، آنان را از خاندانهاى صاحب نام قريش و مخزوم به حساب آورد.[2] ابوهاشم مغيرة بن عبدالله كه در ميان قريش جايگاهى بلند داشت،[3] داراى چندين پسر بود؛ از جمله: هاشم، هشام، مهشّم (ابوحذيفه)، عمرو (ابوربيعه)، حذيفه (ابواميه)، خداش، زهير، تميم (ابوزهير)، فاكه، وليد، عبدشمس، حفص و عثمان.[4]بنىمغيره پيش از اسلام در شهر مكه مىزيستند[5]؛ اما در دوره اسلامى افزون بر مكه درسراسر سرزمينهاى اسلامى پراكنده شدند. شهرهاى مدينه[6]، يمن[7]، بصره[8]، كوفه[9] و شام[10] از مكانهايى بود كه اعضاى اين قوم در آن سكونت يافته، يا رفت و آمد مىكردند.
بنىمغيره بيشتر به بازرگانى و سوداگرى مىپرداختند. آنان بر اثر در اختيار داشتن كاروانهاىتجارى و جابه جايى كالاهاى رايج آن روزگار، از توانگران قريش به شمار مىآمدند. برخى مفسران، ذيل آيه «و ذَرنى والمُكَذِّبينَ اولِى النَّعمَةِ و مَهِّلهُم قَليلا»(مزّمّل/73،11) گزارشهايى آوردهاند كه بر پايه آنها«اُولِى النَّعمَةِ»(صاحبان ثروت و رفاه) به بنىمغيره تأويل شده است.[11]
عبداللهبن ابى ربيعه از تاجران توانگر بنىمغيره اموال فراوانى داشت. وى به تنهايى هزينه يك ساله پوشش كعبه را مىپرداخت، در حالى كه تمام قريش اموال و دارايى خود را جمع مىكردند تا بتوانند در يك سال خانه كعبه را پرده بپوشانند. عبدالله بن ابى ربيعه را از همين رو
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 289
«عِدْل» مىگفتند كه به تنهايى با قريش برابرى مىكرد.[12]
بنىمغيره با برخى تيرهها از جمله بنى عمروبن عمير از دوره جاهلى معاملات ربوى داشتند؛ ولى بانزول آيات حرمت ربا (بقره/2،278 ـ 280؛[13] آلعمران/3،130[14]) اين معاملات نيز برچيده شد.
فرزندان مغيره كه با عنوان بنىمغيره از آنها ياد شده معاصر پيامبر بودند، از اين رو از قبيلههاى نوظهور قريش به حساب مىآمدند. اينان در بسيارى از آداب و آيينهاى دوره جاهليت قريش مشاركت داشتند؛ همچنين گفته شده: بعضى اعضاى بنىمغيره به پيروى از نصاراى حيره به آيين زندقه گرايش داشتند. وليدبن مغيره از سران بلندپايه اين قبيله و از بزرگان قريش به آيين زندق*ه گرويد و در شمار زنادقه قريش درآمد.[15] اين گزارش مىتواند بيانگر فاصله گرفتن اين قبيله از بتپرستىباشد.
منابع از حضور فرزندان مغيره در جنگهاى قبيلهاى پيش از اسلام خبر مىدهند. آنان در «حربالفجار» چهارم معروف به «يوم عكاظ» با مشاركت قريش به جنگ بنىكنانه برخاستند. بنىمغيره در اين جنگ شجاع و سرسخت ظاهر شده، پايدارتر بودند.[16] هشامبن مغيره از سران بنىمغيره، رياست و فرماندهى را در اين جنگ سخت بر عهده داشت.[17] در درگيرى ميان بنىجذيمه از تيرههاى كنانى با بنىمغيره در دوره جاهلى فاكهبن مغيره كشته شد. اين امر باعث شد دشمنى اين دو گروه تا پس از اسلام كشيده شود و خالدبن وليد چندين سال بعد در سريه بنىجذيمه به انگيزه انتقام عمويش فاكه افراد بسيارى از اين قبيله را بكشد.[18]
بنىمغيره مدت كوتاهى را با آل صُعِيْر همپيمان بود. آل عمروبن اعظم تيرهاى از قبيله بزرگ خزاعه، از ديگر همپيمانهاى بنىمغيره بود.[19] ياسروپسرش عمار نيز با پيمانى به بنىمغيره پيوستند. ياسر كه از يمن به مكه آمده بود، با ابوحذيفهبنمغيره همپيمان شد و كنيز او سميّه را به زنى گرفت. عمار از سميه زاده شد و ابوحذيفه او را آزاد كرد. به همين سبب در گزارشهايى عماربن ياسر از مواليان بنىمغيره معرفى شده است.[20] بر پايه برخى از اين گزارشها پيمان عمار با بنىمغيره
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 290
تا دوره اسلامى (عصر عثمان) نيز كشيده شد. مغيريها وقتى شنيدند كه عثمان و اطرافيانش عمار ياسر را سخت كتك زدهاند، خشمگين شده، عثمان را تهديد كردند كه اگر عمار بميرد، يكى از بزرگان بنىاميه را خواهندكشت.[21]
در مكه رقابتهايى هم ميان قبايل منشعب از قُصَىّبن كلاب و بنىمغيره به چشم مىخورد. جمعى از ايشان با آلقُصَىّ در افراد و انساب خود فخر مىكردند و هريك مىكوشيد با معرفى افراد صاحب نام قبيله خود بر ديگرىببالد.[22]
از ويژگيهاى بنىمغيره در دوره جاهليت و حتى دوره اسلامى، گشاده دستى، اطعام و مهماننوازى بود. بسيارى از مغيريها به بخشندگى، اطعام ديگران، مهمان نوازى، شجاعت، پايدارى و ... شهرت داشتند؛ از جمله: مغيرةبن عبدالله (سرقبيله)[23]، هشامبن مغيره[24]، مغيرة بن عبدالرحمنبن حارث بن هشام[25]، ابواميه حذيفهبن مغيره[26]، عبدالله بن عبدالرحمن بن وليد بن عبد شمس[27] و حفصبن مغيره.[28] پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در سخنانى دو خصوصيت نيك بنى مغيره را چنين برشمرد: خورانيدن غذا به ديگران و شجاعت وشدت در سختيها.[29]
بنىمغيره از دوران جاهليت تا عصر خلفاى عباسى چهرههايى بنام را در خود پروراند. بسيارى از اينها در ميان قريش و مردمان زمانه خويش جايگاهى بلند كسب كردند و از بزرگان و سران قريش و قبيله خود بودند. شعر[30]، خطابه[31]، حديث[32]، فقه[33]، قضا[34] و حكومت و رياست[35] از منصبهايى بود كه بسيارى از بنىمغيره در طول دوران جاهلى و اسلامى بدانها دست يازيده، از افراد برجسته اين عرصه شدند. شمارى از مشاهير بنىمغيره عبارتاند از: مغيرة بن عبدالله[36]، هشامبنمغيره[37]، حارثبنهشام[38]، عبدالرحمنبن حارث بن هشام[39]،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 291
ابوبكر عبدالرحمنبن حارث بن هشام[40]، عكرمة بن خالد بن عاص بن هشام[41]، ابوامية بن مغيره[42]، زهيربن ابى اميه[43]، عبدالله بن ابوربيعه (بحيرا يا بجيرا)[44]، عبدالرحمن بن عبداللهبن ابى ربيعه[45]، حارث بن عبدالله بن ابى ربيعه[46]، وليدبنمغيره[47]، خالد بن وليد[48]، هشامبن اسماعيل بن هشام بن وليد[49]، ايوب بن سلمةبن عبدالله بن وليد بن وليد[50] و حفص بن مغيره.[51]
بنىمغيره و اسلام:
سلمة بن هشام[52]، عياشبنابى ربيعه[53] و امسلمه بنت ابى اميه[54] از نخستين گرويدگان به اسلام در مكه بودند؛ اما اسلام عمده ايشان تا فتح مكه در سال هشتم به تأخير افتاد. اينعده در حوادث زمان پيامبر و جنگهاى فتح مكه[55]، حنين[56] و طائف[57] همچنين فتوحات دوره خلفا مانند جنگ يمامه[58] و يوم أجنادين[59] (يرموك) شركت داشتند. جمعى از بنىمغيره در اين درگيريها به شهادت رسيدند.[60]از جمله كسانى كه در مكه به پيامبر ايمان آورد، يكى از غلامان بنى مغيره بود. برابر گزارشى كه ذيل آيه 103 نحل/16 آمده است، پيامبر در مكه آيههاى قرآن را به غلامى از بنى مغيره به نام «يعيش»* كه زبان عربى نمىدانست، مىآموخت. مشركان قريش و از جمله بنىمغيره، پيامبر را متهم كردند كه قرآن را از اين فرد مىآموزد. خداوند با ردّ اين اتهام، آيه ياد شده را فرو فرستاد[61]: «و لَقَد نَعلَمُ اَنَّهُم يَقولونَ اِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى يُلحِدونَ اِلَيهِ اَعجَمىٌّ وهـذا لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبين».«بغنس»[62]،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 292
«جبر»[63]، «مقيس»[64] از ديگر نامهايى است كه براى اين غلام، برده شده است.
گزارشهايى در دست است كه پيامبر بعضى از مسلمانان بنىمغيره را در سرزمينهاى اسلامى مىگمارده است. ايشان عبدالله بن ابى ربيعه را كه پيش از مسلمان شدن از سران قريش و ثروتمندان بنى مغيره بود، بر منطقه «جَنَد» و توابع آن گمارد. وى تا پايان عمر خليفه دوم بر اين ناحيه منصوب بود.[65]
مشركان بنىمغيره:
بيشتر اعضاى بنىمغيره، به ويژه سران آنان، در آغاز با پيامبر و پيروان ايشانمخالفت ورزيده، همپاى مشركان قريش به رويارويى و ستيز با اسلام برخاستند. آنها شيوهها و شگردهاى گوناگونى را براى پيشگيرى از نفوذ بيشتر اسلام به كار مىگرفتند كه حبس، قتل و شكنجه مسلمانان، استهزا، اقتسام (ادامهمقاله)، تكذيب و درگيريهاى نظامى از جمله آنهابود.خاندان ياسر از نخستين مسلمانان مكه بودند كه سران بنىمغيره آنان را به جرم اسلام خواهى سخت شكنجه كردند. عمار، جان دادن پدرش ياسر و مادرش سميه را در زير شكنجههاى بىامان مشركان بنىمغيره مىديد و خود نيز به بدترين شكل شكنجه مىشد. مشركان عمار را در چاهى افكندند و تهديد كردند كه اگر از آيين اسلام دست برنداشته، زبان به كفر نگشايد، او را همانند پدر و مادرش خواهند كشت. قتل پدر و مادر و سرسختى و قساوت مشركان سرانجام عمار را وادار كرد تا به ظاهر و از سر اكراه كفر بگويد و از اذيت و آزار كشنده آنان برهد.[66] در اين باره آيه106 نحل/16 فرود آمد: «مَنكَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ايمـنِهِ اِلاّ مَن اُكرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالايمـنِ ولـكِن مَن شَرَحَ بِالكُفرِ صَدرًا فَعَلَيهِم غَضَبٌ مِنَ اللّهِ ولَهُم عَذابٌ عَظيم»و خشم و عذاب الهى را متوجه كافران دانست.
مشركان بنىمغيره با حبس مسلمانان نخستين در مكه، آنان را از پيوستن به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مهاجرت به مدينه باز مىداشتند. بنىمغيره ام سلمه را كه مىخواست همراه ابوسلمه همسرش و پسر خردسالش سلمه به مدينه هجرت كند، دستگير و بيش از يك سال زندانى كردند.[67] ابوجهل از مشركان سرسخت بنىمغيره با همدستى ديگر همكيشان خود برادرانش سلمة بن هشام و عياشبن ابى ربيعه (برادر مادريش) را پس از ضرب و شتم به زندان انداخته، از پيوستن آن دو بهپيامبر در مدينه جلوگيرى كردند.[68]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 293
يكى از شيوههايى كه مشركان براى مبارزه با پيامبر و پيروانش به كار مىبستند، استهزا و تمسخر آيات قرآن و مسلمانان بود. وليدبن مغيره، از سركردههاى بنى مغيره، يكى از استهزا كنندگانى به شمار مىرفت[69] كه خداوند شرّ ايشان را از پيامبر بازداشت. (حجر/15، 95)
شمارى از بنى مغيره همانند ابوجهل، عاصبن هشام، ابوقيس بن وليد، قيس بن فاكه و زهيربن ابواميه براى به انزوا كشاندن پيامبر و دور ساختن مردم از او، از روش «اقتسام» استفاده مىكردند. «مقتسمون» مشركانى بودند كه در موسم حج راههاى ورودى مكه را ميان خود تقسيم كرده، هريك بر سر راهى، از رفتن مردم نزد پيامبر جلوگيرى مىكردند.[70] و با سحر و افسانه خواندن قرآن ... سعى داشتند مردم را از نزديك شدن به قرآن و ايمان به آن برحذر بدارند؛ قرآن كريم در آيه90 حجر/15 صريحاً از اين روش دشمنان اسلام نام برده است: «كَما اَنزَلنا عَلَىالمُقتَسِمين»و در آيه 92 همان سوره آنان را تهديد مىكند كهازهمگىايشان بازخواست خواهد شد. (حجر/15،91 ـ 92)
گزارشهايى در ذيل آيه 28 ابراهيم/ 14: «اَلَم تَرَ اِلَىالَّذينَ بَدَّلوا نِعمَتَ اللّهِ كُفرًا واَحَلّوا قَومَهُم دارَالبَوار»ديده مىشود كه از كفرورزى بنىمغيره خبر مىدهد. بنىمغيره با تبديل نعمتهاى خداوند از جمله نعمت رسالت به كفر و عناد، به رويارويى با پيامبر برمىخاستند. مفسران در ذيل اين آيه روايات متعددى آوردهاند كه اين آيه درباره دو گروه فاجر قريشى يعنى بنىاميه و بنىمغيره فرود آمده است.[71]
برابر گزارشى كه ذيل آيه «... و من يَكفُر بِهِ مِنَ الاَحزابِ فَالنّارُ مَوعِدُهُ...»(هود/11،17) آمده، «احزاب» به كار رفتهدراين آيه به كافران و مشركان بنىمغيره تأويل و تفسير شده است.[72]
گزارش ديگرى در دست است كه آيه «فَهَل عَسَيتُم اِن تَوَلَّيتُم اَن تُفسِدوا فِى الاَرضِ وتُقَطِّعوا اَرحامَكُم»(محمّد/47،22) به طوايف بنى اميه و بنىمغيره تأويل شده است.[73] خداوند در اين آيه كسانى را كه به فساد و نافرمانى و قطع رحم مىپردازند، اهل نجات نمىداند.
تكذيب و انكار آيات خداوند از ديگر روشهايى بود كه مشركان بنىمغيره در مبارزه خود بر ضد پيامبر برگزيده بودند. در خبرى كه ذيل آيه «و ذَرنى والمُكَذِّبينَ اولِى النَّعمَةِ و مَهِّلهُم قَليلا =مرا با تكذيب كنندگان توانگر واگذار و اندكى مهلتشان ده» (مزّمّل/73،11) آمده است،
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 294
بنىمغيره از تكذيب كنندگان مغرور و متنعمى بودند كه پيامبر را دروغگو مىخواندند.[74] مفسران، واژه «احزاب» را در آيه «... و مِنَ الاَحزابِ مَن يُنكِرُ بَعضَهُ ...»(رعد/13، 36) به كافران بنىمغيره معنا و تفسير كردهاند.[75] با توجه به اين آيه، بنىمغيره برخى آيههاى خداوند را انكار مىكردند.
مهمترين و شايد آخرين شيوه مبارزاتى بنىمغيره با پيامبر و پيروانش بهرهگيرى از توان نظامى خود بود. نخستين درگيرى مشركان قريش با مسلمانان در سال دوم هجرى و در نخيله، ناحيهاى ميان مكه و طائف، رخ داد. در اين جنگ، گروهى از مسلمانان به رهبرى عبدالله بن جحش كه براى اطلاع از وضعيت مشركان قريش مأموريت يافته بودند، با كاروان تجارى بنىمغيره درگير شدند. در اين زد و خورد يك تن از مشركان كشته و دو نفر اسير شد و كاروان به غنيمت مسلمانان درآمد. عثمان بن عبدالله بن مغيره و حكم بن كيسان از مواليان بنى مغيره به اسارت در آمدند و نوفل بن عبدالله بن مغيره از دست مسلمانان گريخت. اين جنگ كه در ماه حرام (رجب) رخ داده بود، بهانهاى شد تا مشركان و دشمنان پيامبر، اعم از قريش و بنى مغيره تبليغات منفى خود را بر ضد پيامبر و مسلمانان شدت بخشند و پيوسته اين سؤال را پيش كشند كه چرا در ماه حرام جنگيدند. خداوند با فرود آوردن آيه «يَسـَلونَكَ عَنِ الشَّهرِ الحَرامِ قِتال فيهِ قُل قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وصَدٌّ عَن سَبيلِ اللّهِ وكُفرٌ بِهِ والمَسجِدِ الحَرامِ واِخرَاجُ اَهلِهِ مِنهُ اَكبَرُ عِندَ اللّهِ والفِتنَةُ اَكبَرُ مِنَ القَتلِ ولا يَزالونَ يُقـتِلونَكُم حَتّى يَرُدّوكُم عَن دينِكُم اِنِ استَطـعوا... =از تو درباره كارزار در ماه حرام مىپرسند. بگو: كارزار در آن، گناهى بزرگ و بازداشتن از راه خدا و كفر ورزيدن به او و [بازداشتن از ]مسجد الحرام ]:حج] و بيرون راندن اهل آن از آنجا، نزد خدا [گناهى] بزرگتر و فتنه [:شرك] از كشتار بزرگتر است و آنان پيوسته با شما مىجنگند تا اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند...» (بقره/2،217) پاسخ محكمى به اينان داد و اين دسيسه را خنثا كرد و ترديد مسلمانان را نيز زدود.[76]
جنگهاى بدر و احد اوج حضور و تلاش مشركان بنىمغيره در ضديت و خصومت با پيامبر بود. شمار كشتگان و اسيران بنى مغيره در اين دو نبرد، به ويژه غزوه بدر، گواه روشنى بر اين مدعاست. در بدر بيش از 8 تن از سران و اعضاى بنى مغيره و همپيمانهاى آنان كشته شدند و شمارى نيز به اسارت درآمدند.[77] ميزان كشتههاى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 295
بنىمغيره در اين جنگ و تأثير آن بر ديگر اعضاى اين قبيله،احساسات شاعران اين قوم را بر انگيخت و در اين باره اشعارى سرودند.[78] بر اساس گزارشى، ابوجهل از سران بنى مغيره كه در بدر حضور فعال داشت و سرانجام نيز در اين جنگ كشته شد، شتران فراوانى را براى تغذيه و اطعام سپاه مشركان ذبح كرد.[79] در جنگ احد نيز چندين نفر از مغيريها كشته شدند.[80]
اعضايى از بنىمغيره در جنگ خندق نيز همراه ديگر احزاب و گروههاى مخالف پيامبر حضور داشتند و برخى از آنها كشته شدند.[81] مفسران، واژه «احزاب» را كه در آيه «جُندٌ ما هُنالِكَ مَهزومٌ مِنَ الاَحزاب»(ص/38،11) به كار رفته است، به كافران و مشركان از جمله بنىمغيره تأويل كردهاند.[82] اين آيه از شكست احزاب در جنگ خندق خبر داده است.
پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله):
گزارشهاى بسيارى در دست است كه بيشتر اعضاى بنىمغيره پس از رحلت پيامبر، در دوره خلفا و بعد از آن با ابوبكر، عمر، عثمان و حاكمان اموى، مروانى و عباسى همكارى تنگاتنگى داشته، از كارگزاران آنان به شمار مىآمدند. آنان در فتوحات دوره خلفا و جنگهاى پس از اين دوره حضور داشتند. شمارى از بنىمغيره نيز انحرافات برخى حاكمان را بر نمىتافته، به مخالفت مىپرداختند؛ مانند عبداللهبن ابوعمرو بن حفص بن مغيره كه بر اثر مخالفت با يزيد بن معاويه در واقعه حرّه كشتهشد.[83]جز گزارشى كه از كشته شدن مهاجربن خالد بن وليد در سپاه اميرمؤمنان، امام على(عليه السلام) در جنگ صفين خبر داده[84]گزارشهايى نيز هست كه از حضور برخى اعضاى اين قبيله در جنگ جمل[85] و صفين[86] برضدّ حضرت على(عليه السلام) حكايت دارد. برابر خبرى نيز اميرمؤمنان، على(عليه السلام)از بنىمغيره بيزارى جست.[87]
منابع
اخبار مكة و ما جاءَ فيها من الآثار؛ اختيار معرفةالرجال؛ الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد؛ اسباب النزول؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ الاغانى؛ الامامة والسياسه؛ انسابالاشراف؛ البيان والتبيين؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ تاريخ خليفةبن خياط؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ اليعقوبى؛ تفسير فرات الكوفى؛ تفسير القمى؛ تفسير القرآن العظيم، ابنابى حاتم؛ التكميل والاتمام لكتاب التعريف والاعلام؛ جامعالبيان عن تأويل آىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 296
القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جمهرة انساب العرب؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روحالمعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روضالجنان و روحالجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ السير والمغازى؛ السيرةالنبويه، ابنهشام؛ العلل و معرفة الرجال؛ غررالتبيان فى من لم يسمّ فى القرآن؛ فتوحالبلدان؛ الكامل فى ضعفاءالرجال؛ كتاب النسب؛ مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن؛ المحبر؛ المعارف؛ معجم قبائل العرب القديمة والحديثه؛ المغازى؛ المنتظم فى تاريخ الملوك والامم؛ المنمق فى اخبار قريش؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ نسب قريش؛ نمونه بينات در شأن نزول آيات؛ الوجوه والنظائر لالفاظ كتاب الله العزيز.
على محمدى يدك
[1]. النسب، ص 209 ـ 210؛ نسب قريش، ص 299؛ جمهرة انساب العرب، ص 144.
[2]. نسب قريش، ص 299؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 169؛ جمهرة انساب العرب، ص 144.
[3]. انساب الاشراف، ج 10، ص 170.
[4]. النسب، ص 209 ـ 210؛ نسب قريش، ص 299، 301؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 170.
[5]. اخبار مكه، ج 2، ص 218، 223 ـ 224، 242، 257 ، 259، 290، 292.
[6]. النسب، ص 210؛ نسب قريش، ص 328 ـ 329؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 207.
[7]. نسب قريش، ص 317؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 186؛ جمهرة انساب العرب، ص 146.
[8]. النسب، ص 210؛ نسب قريش، ص 318؛ انساب الاشراف، ج10، ص 179 ـ 180.
[9]. نسب قريش، ص 305، 329؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 179، 185.
[10]. نسب قريش، ص 302، 321، 325؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 175، 183، 209؛ جمهرة انساب العرب، ص148.
[11]. زادالمسير، ج 8، ص 392؛ التكميل والاتمام، ص 452؛ تفسيرقرطبى، ج 19، ص 31.
[12]. نسب قريش، ص 317؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 186؛ الاغانى، ج 1، ص 73 ، 75.
[13]. جامعالبيان، مج 3، ج 3، ص 146؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 2، ص 548 ـ 549 مجمعالبيان، ج 2، ص 673 ـ 674.
[14]. جامع البيان، مج 3، ج 4، ص 119؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 314.
[15]. المحبر، ص 132، 161؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 170، 203.
[16]. الاغانى، ج 22، ص 71.
[17]. المحبر، ص 170.
[18]. المنمق، ص 207 ، 209؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 61؛ الارشاد، ج 1، ص 139.
[19]. المنمق، ص 246 ـ 247.
[20]. اختيار معرفة الرجال، ص 34.
[21]. الامامة و السياسه، ج 1، ص 51.
[22]. المنمق، ص 106.
[23]. انساب الاشراف، ج 10، ص 170.
[24]. المحبر، ص 139؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 172.
[25]. نسب قريش، ص 305؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 180.
[26]. انساب الاشراف، ج 10، ص 199.
[27]. المحبر، ص 152.
[28]. انساب الاشراف، ج 10،ص 202.
[29]. الاغانى، ج 1، ص 74 ـ 75؛ الكامل، ج 5، ص 384.
[30]. النسب، ص 209 ـ 210؛ نسب قريش، ص 313، 319، 322، 327؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 184، 201.
[31]. البيان و التبـيـين، ج 1، ص 196.
[32]. نسب قريش، ص 303.
[33]. نسب قريش، ص 319؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 185؛ جمهرة انساب العرب، ص 145.
[34]. نسب قريش، ص 315؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 185.
[35]. النسب، ص 209 ـ 210؛ نسب قريش، ص 313، 318، 320، 328 ـ 329، 332؛ المحبر، ص 152.
[36]. انساب الاشراف، ج 10، ص 170.
[37]. نسب قريش، ص 301؛ المحبر، ص 139؛ المعارف، ص 70.
[38]. نسب قريش، ص 301 ـ 302؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 174 ـ 175.
[39]. انساب الاشراف، ج 10، ص 175.
[40]. نسب قريش، ص 303؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 178 ـ 179.
[41]. نسب قريش، ص 315.
[42]. انساب الاشراف، ج 10، ص 199.
[43]. نسب قريش، ص 316.
[44]. همان، ص 317؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 186.
[45]. نسب قريش، ص 318.
[46]. همان؛ البيان و التبـيـين، ج 1، ص 196؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 186 ، 188.
[47]. المحبر، ص 132؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 203.
[48]. نسب قريش، ص 320؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 207 ، 209.
[49]. نسب قريش، ص 328 ـ 329؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 206 ـ 207.
[50]. نسب قريش، ص 330.
[51]. انساب الاشراف، ج 10، ص 202.
[52]. نسب قريش، ص 302 ـ 303؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 174، 183.
[53]. نسب قريش، ص 317 ـ 318؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 197 ـ 198.
[54]. السيرة النبويه، ج 2، ص 468؛المحبر، ص 83 ، 85؛ انسابالاشراف، ج 10، ص 200، 221 ـ 222.
[55]. نسب قريش، ص 315 ـ 316؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 200 ـ 201.
[56]. همان.
[57]. المغازى، ج 3، ص 938؛ تاريخ ابن خياط، ص 55؛ العلل و معرفة الرجال، ج 3، ص 420.
[58]. نسب قريش، ص 330؛ تاريخ ابن خياط، ص 73.
[59]. النسب، ص 209؛ نسب قريش، ص 303، 310 ـ 311؛ انسابالاشراف، ج 10، ص 174 ـ 175.
[60]. المغازى، ج 3، ص 938؛ النسب، ص 209 ـ 210؛ المنتظم، ج3، ص 59.
[61]. جامعالبيان، مج 8، ج 14، ص 232.
[62]. روض الجنان، ج 12، ص 98.
[63]. غرر التبيان، ص 305.
[64]. الدرالمنثور، ج 5، ص 167.
[65]. الاغانى، ج 1، ص 75.
[66]. جامع البيان، مج 8، ج 14، ص 237؛ روض الجنان، ج 12، ص 102؛ اسد الغابه، ج 4، ص 122 ـ 123.
[67]. السيرة النبويه، ج 2، ص 468 ـ 469؛ المحبر، ص 83 ، 85؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 221 ـ 222.
[68]. نسب قريش، ص 302 ـ 303، 317 ـ 318؛ انساب الاشراف، ج10، ص 174، 183، 197 ـ 198.
[69]. المحبر، ص 160.
[70]. همان؛ مجمع البيان، ج 5، ص 531؛ الميزان، ج 12، ص 193 ، 198.
[71]. تفسير فرات الكوفى، ص 221؛ تفسير قمى، ج 1، ص 373؛ جامع البيان، مج 8، ج 13، ص 287.
[72]. الوجوه و النظائر، ج 1، ص 95؛ روح المعانى، مج 7، ج 12، ص 43.
[73]. نمونه بينات، ص 719 ـ 720.
[74]. زادالمسير، ج 8، ص 392؛ التكميل و الاتمام، ص 452؛ تفسير قرطبى، ج 19، ص 31.
[75]. الوجوه و النظائر، ج 1، ص 95؛ زادالمسير، ج 4، ص 335؛ التكميل و الاتمام، ص 210.
[76]. تفسير قرطبى، ج 3، ص 29؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 20.
[77]. المغازى، ج 1، ص 87، 140، 149 ـ 150؛ النسب، ص 209 ـ 210؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 357 ـ 359.
[78]. السيرةالنبويه، ج 3، ص 28، 52.
[79]. المحبر، ص 161.
[80]. المغازى، ج 1، ص 308؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 407 ـ 408؛ جمهرة انساب العرب، ص 146.
[81]. المغازى، ج 2، ص 496؛ النسب، ص 210.
[82]. الوجوه و النظائر، ج 1، ص 95؛ التكميل و الاتمام، ص 342.
[83]. نسب قريش، ص 332.
[84]. النسب، ص 210.
[85]. انساب الاشراف، ج 10، ص 175 ـ 176؛ جمهرة انساب العرب، ص 146.
[86]. نسب قريش، ص 324 ، 326؛ انساب الاشراف، ج 10، ص 209، 212.
[87]. تاريخ دمشق، ج 52، ص 314.